امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

اشکها و لبخندهای ما

2 سال و نیمت بود . تازه داشتی جمله هات رو کامل میگفتی و حرف های خوشمزه تحویلمون میدادی . همون موقع ها بود صدای مردم رو میشنیدی که طعم تلخی از شکستن غرور داشت . طعم تلخ باطوم و طعم بغض الله و اکبر.  همه اینا رو هم تو خونه باصدای بلند و مشت گره کرده برامون تکرار می کردی . 4 سال پیش همین موقع ها بود که نیمه شب جلوی خونمون  2تا ماشین لباس ش خ ص ی یه ماشین 206 مشکی رو گرفته بودن و راننده ماشین رو با ضرب باتوم داشتن میکردنش توی صندوق عقب ماشین خودش و ما از طبقه 4 خونمون شاهدش بودیم . خیلیها شاهد بودن و جرات نمیکردن دم بزنن. صداهایی بلند شد و ناسزاهایی . ... بماند پسر را بردند و خاطره اش مدتها تو ذهن شما بود . دیشب 25 خداد 92 اما...
26 خرداد 1392

2 ماه جامانده

براي سال آينده كه كلاس اول ميري تصميم گرفتيم به ايران برگرديم. قبل عيد سرچي كه كرديم ديديم اكثر دبستاناي خوب ( يا حداقل اسم در كرده!) رو بايد قبل اسفند اقدام مي كرديم . اين در و اون در ديديم ٣ ٤ تا موندن كه باحرف و گفت و شنودي حداكثر تا خرداد بايد براي ثبت نام ایران باشیم.اين شد كه به اجبار كاسه كوزمون رو جمع كرديم كه برگرديم به ايران براي تثبيت ثبت نام شما گل گلاب . هول هولكي از مدرست خدا حافظي كرديم. با عكسايي كه از همكلاسيهات داشتي يادگاري ساده اي درست كردم و برديم براي دوستات . وسايلت رو هم از مدرسه جمع كرديم و با بوس و بغل و آرزوهاي خوب از مدرست جدا شديم.  ٢١ مي بار و بنديلمون رو بستيم و به ايران برگ...
22 خرداد 1392
1